صحت و تواتر حدیث ثقلین در منابع شیعه
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک

 

صحت و تواتر حديث ثقلين در منابع شيعه

            مقدمه:

يكى از دلائل محكم و متقن شيعيان براى اثبات ولايت و امامت ائمه طاهرين عليهم السلام و عصمت آنان روايت شريف ثقلين است كه در طول تاريخ مورد استناد بزرگان علماى شيعه بوده و صحت آن مورد اتفاق علماى فريقين است؛ اما گاهى از زبان كارشناسان برخى شبكه‌هاى وهابى شنيده مى‌شود كه: روايت ثقلين در منابع شيعيان با سند صحيح و معتبر نقل نشده‌است؛ بلكه آنها در مقام بحث و مناظره و يا نوشتار اين روايت را از منابع روايى اهل سنت كه با سند صحيح آمده نقل و استناد مى‌كنند،‌ اگر شيعيان اين روايت را با سند معتبر در كتابهايشان داشتند به منابع اهل سنت استناد نمى‌كردند.

غافل از اين نكته كه اگر علماى شيعه در مقام استدلال و بحث و گفتگو به كتب اهل سنت استناد مى‌كنند، از باب الزام خصم است؛ نه اين‌كه روايت فوق در منابع ما وجود ندارد و يا سند صحيح نداشته باشد.

مقاله پيش رو، با هدف اثبات دروغگويى سخنان اين عالم‌نماهاى وهابى و ارائه اين روايت با سند صحيح و معتبر از منابع شيعه، در دو فصل تهيه شده‌ كه به محضر جويندگان حق و حقيقت تقديم مى‌شود.

            فصل اول؛ حديث ثقلين با سند صحيح در منابع شيعه

با بررسى منابع روايى كهن و اصلى شيعه،‌ به دست مى‌آيد كه روايت ثقلين با دويست سند و فراتر از آن نقل شده‌است. از آنجايى‌كه نقل و بررسى همه اسناد آن در اين مختصر نمى‌گنجد، برخى از روايات را با سند صحيح و معتبر نقل كرده و آن را مورد بررسى قرار مى‌دهيم:

    روايت اول:

كتاب «اصول كافي» يكى از منابع مهم و متعبر شيعيان است. مرحوم شيخ كلينى در اين كتاب، روايت ثقلين را از طريق ابو بصير از امام صادق عليه السلام با شش سند نقل كرده‌است.

در اين روايت ابو بصير از شأن نزول آيه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» از محضر امام سؤال مى‌كند و امام مى‌فرمايد: اين آيه در باره حضرت امام على، امام حسن و امام حسين عليهما السلام نازل شده و آنها را به عنوان «اولى الامر» معرفى نموده‌است و رسول خدا در باره امام على عليه السلام فرموده: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» وَقَالَ صلى الله عليه وآله أُوصِيكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَأَهْلِ بَيْتِي فَإِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ لَا يُفَرِّقَ بَيْنَهُمَا حَتَّى يُورِدَهُمَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَأَعْطَانِي ذَلِكَ.

حال متن و تفصيل روايت اين‌است:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ وَعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ أَبِي سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه‌ السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ {أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ} فَقَالَ: نَزَلَتْ فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ عليهم‌ السلام فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ فَمَا لَهُ لَمْ يُسَمِّ عَلِيّاً وَأَهْلَ بَيْتِهِ عليهم السلام فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ قَالَ: فَقَالَ: قُولُوا لَهُمْ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله نَزَلَتْ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَلَمْ يُسَمِّ اللَّهُ‏ لَهُمْ ثَلَاثاً وَلَا أَرْبَعاً حَتَّى كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَنَزَلَتْ عَلَيْهِ الزَّكَاةُ وَلَمْ يُسَمِّ لَهُمْ مِنْ كُلِّ أَرْبَعِينَ دِرْهَماً دِرْهَمٌ حَتَّى كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَنَزَلَ الْحَجُّ فَلَمْ يَقُلْ لَهُمْ طُوفُوا أُسْبُوعاً حَتَّى كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَنَزَلَتْ {أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ} وَنَزَلَتْ فِي عَلِيٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله فِي عَلِيٍّ «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»

وَقَالَ صلى الله عليه وآله أُوصِيكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَأَهْلِ بَيْتِي فَإِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ لَا يُفَرِّقَ بَيْنَهُمَا حَتَّى يُورِدَهُمَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَأَعْطَانِي ذَلِكَ وَقَالَ: لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ وَقَالَ: إِنَّهُمْ لَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ بَابِ هُدًى وَلَنْ يُدْخِلُوكُمْ فِي بَابِ ضَلَالَةٍ فَلَوْ سَكَتَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله فَلَمْ يُبَيِّنْ مَنْ أَهْلُ بَيْتِهِ لَادَّعَاهَا آلُ فُلَانٍ وَآلُ فُلَانٍ وَلَكِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ أَنْزَلَهُ فِي كِتَابِهِ تَصْدِيقاً لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه واله {إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً} فَكَانَ عَلِيٌّ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَفَاطِمَةُ عليه السلام فَأَدْخَلَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله تَحْتَ الْكِسَاءِ فِي بَيْتِ أُمِّ سَلَمَةَ ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ إِنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ أَهْلًا وَثَقَلًا وَهَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي وَثَقَلِي» فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ: أَ لَسْتُ مِنْ أَهْلِكَ فَقَالَ إِنَّكِ إِلَى خَيْرٍ وَلَكِنَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي وَثِقْلِي.

فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله كَانَ عَلِيٌّ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ لِكَثْرَةِ مَا بَلَّغَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله وَإِقَامَتِهِ لِلنَّاسِ وَأَخْذِهِ بِيَدِهِ فَلَمَّا مَضَى عَلِيٌّ لَمْ يَكُنْ يَسْتَطِيعُ عَلِيٌّ وَلَمْ يَكُنْ لِيَفْعَلَ أَنْ يُدْخِلَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَلَا الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِيٍّ وَلَا وَاحِداً مِنْ وُلْدِهِ إِذاً لَقَالَ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى أَنْزَلَ فِينَا كَمَا أَنْزَلَ فِيكَ فَأَمَرَ بِطَاعَتِنَا كَمَا أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَبَلَّغَ فِينَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله كَمَا بَلَّغَ فِيكَ وَأَذْهَبَ عَنَّا الرِّجْسَ كَمَا أَذْهَبَهُ عَنْكَ فَلَمَّا مَضَى عَلِيٌّ عليه السلام كَانَ الْحَسَنُ عليه السلام أَوْلَى بِهَا لِكِبَرِهِ فَلَمَّا تُوُفِّيَ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يُدْخِلَ وُلْدَهُ وَلَمْ يَكُنْ لِيَفْعَلَ ذَلِكَ وَاللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ يَقُولُ: {وَأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ} فَيَجْعَلَهَا فِي وُلْدِهِ إِذاً لَقَالَ الْحُسَيْنُ أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِي كَمَا أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَطَاعَةِ أَبِيكَ وَبَلَّغَ فِيَّ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله كَمَا بَلَّغَ فِيكَ وَفِي أَبِيكَ وَأَذْهَبَ اللَّهُ عَنِّي الرِّجْسَ كَمَا أَذْهَبَ عَنْكَ وَعَنْ أَبِيكَ فَلَمَّا صَارَتْ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السلام لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنْ‏ أَهْلِ بَيْتِهِ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَدَّعِيَ عَلَيْهِ كَمَا كَانَ هُوَ يَدَّعِي عَلَى أَخِيهِ وَعَلَى أَبِيهِ لَوْ أَرَادَا أَنْ يَصْرِفَا الْأَمْرَ عَنْهُ وَلَمْ يَكُونَا لِيَفْعَلَا ثُمَّ صَارَتْ حِينَ أَفْضَتْ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السلام فَجَرَى تَأْوِيلُ هَذِهِ الْآيَةِ {وَأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ} ثُمَّ صَارَتْ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ثُمَّ صَارَتْ مِنْ بَعْدِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عليهم السلام

وَقَالَ الرِّجْسُ هُوَ الشَّكُّ وَاللَّهِ لَا نَشُكُّ فِي رَبِّنَا أَبَداً .

ابو بصير مى‌گويد: تفسير اين آيه را پرسيدم كه مى‏گويد: «خداوند، رسول خدا و صاحب الامر از مؤمنان را اطاعت كنيد». امام صادق عليه السلام فرمود: اين آيه در شأن على و دو فرزندش حسن و حسين (عليهم السلام) نازل شده است. گفتم: مردمان مى‏گويند: از چه جهت نام على و خاندانش در آيه نيامده؟ امام صادق عليه السلام فرمود: شما در پاسخ آنان بگوئيد: دستور نماز خواندن به رسول خدا نازل شد و سخنى از سه ركعت و چهار ركعت آن در ميان نيست. اين رسول خدا بود كه ركعات نماز را تفسير كرد. دستور پرداخت زكاة نازل شد و نگفت كه از چهل درهم يكدرهم. اين رسول خدا بود كه نصاب زكاة را تفسير كرد. دستور حج نازل شد و نگفت كه هفت نوبت طواف كنيد. اين رسول خدا بود كه مراسم طواف را تفسير كرد. بر همين پايه، فرمان خدا نازل شد كه: «از رسول خدا و آنانى كه صاحب الامر باشند اطاعت كنيد» و حكم آن در باره على و حسن و حسين ثابت و پا بر جا ماند. در رابطه با اين دستور قرآن بود كه رسول خدا فرمود: «هر مؤمنى كه من سرپرست و مولاى او هستم، على مولى و سرپرست او خواهد بود» و فرمود: «به شما مؤمنان سفارش مى‏كنم كه از كتاب خدا و خاندان من جدا نشويد كه من از خدا درخواست كردم تا ميان قرآن و خاندانم جدائى نيفكند تا هنگام قيامت كه بر حوض كوثر دست آنان را در دست من گذارد و خدا پذيرفت». و نيز رسول خدا فرمود: «به خاندان من درس ندهيد كه آنان از شما داناترند». و فرمود: «خاندان من شما را از راه حق بيرون نمى‏برند و به راه ضلالت نمى‏كشانند».

اگر رسول خدا لب فرو مى‏بست و خاندان خود را معرفى نمى‏كرد، خاندان فلان و فلان مدعى مى‏شدند كه ما صاحب الامر شمائيم. اما خداوند- بلند مرتبه_ براى اين كه سخن رسول را در معرفى خاندانش‏ تأييد كند، آيه‏اى نازل كرد و فرمود: «خداوند مى‏خواهد رجس و پليدى را از شما خاندان رسول بزدايد و شما را پاك و مطهر سازد». در خاندان رسول خدا، فقط على بود با حسن و حسين و فاطمه كه خطاب «عَنْكُمُ ويُطَهِّرَكُمْ» در باره آنان صادق بود، و لذا رسول خدا اين دسته خاص از اهل بيت را در خانه ام سلمه زير سايه عبا گرد آورد و فرمود: «بار خدايا! هر پيامبرى، خاندانى دارد و چشم و چراغى كه از خود بجا مى‏گذارد، اينان خاندان من و چشم و چراغ من مى‏باشند». ام سلمه همسر رسول خدا گفت: «مگر من از خاندان تو نيستم»؟

رسول خدا فرمود: «تو به سوى نيكى روانى. اما خاندان من و چشم و چراغ من همين چهار تن مى‏باشند». از اين رو موقعى كه رسول خدا بدرود حيات گفت؛ على از همه كس به سرپرستى حقوق مردم سزاوارتر بود كه رسول خدا در باره او سفارش فراوان كرد و دست او را گرفت و در برابر مردم برافراشت. و از اين رو بود كه چون على بدرود حيات مى‏گفت، نمى‏توانست و نه حاضر بود كه فرزندش محمد يا عباس يا يكتن ديگر از پسرانش را در زمره خاندان رسول خدا وارد كند، و اگر چنين مى‏كرد، دو فرزندش حسن و حسين مى‏گفتند: خداوند تبارك و تعالى فرمان ولايت را در باره ما و تو يكسان نازل كرد، رسول خدا نيز در باره ما و تو يكسان تبليغ و سفارش كرد، رجس و پليدى از ما و تو يكسان زدوده شد (چرا ديگران را در همرديف ما قرار مى‏دهى)؟ از اين رو موقعى كه على بدرود حيات گفت، حسن به امامت و صاحب الامرى سزاوارتر بود، زيرا از حسن بزرگتر بود. و نيز از اين جهت بود كه چون حسن بدرود حيات مى‏گفت؛ نمى‏توانست و نه حاضر بود كه فرزندان خود را در امامت و صاحب الامرى شريك كند و يا بدين جهت كه خداوند عز و جل مى‏گويد: «در منشور الهى است كه برخى از خويشان رسول خدا سزاوارتر و مقدم بر ديگران مى‏باشند» نمى‏توانست حق صاحب الامرى خود را در فرزندان خود برقرار كند و گر نه حسين مى‏گفت: خداوند به طاعت من فرمان داد چونان كه به طاعت تو و طاعت پدرت فرمان داد. رسول خدا در باره من تبليغ كرد چونان كه در باره تو و پدرت تبليغ كرد. و نيز خداوند، رجس و پليدى را از من زدود چونان كه از تو و از پدرت زدود (چرا ديگران را در رديف ما قرار مى‏دهى)؟ و چون امامت و صاحب الامرى به حسين رسيد، هيچ كس از خاندان رسول‏ خدا نمى‏توانست بر او اقامه دعوى كند، آنسان كه حسين مى‏توانست بر حسن برادرش و بر على پدرش اقامه دعوى كند. بعد از آن كه امامت و صاحب الامرى به حسين رسيد، نص خصوصى پايان گرفت و تأويل اين آيه مصداق گرفت كه گويد: «در منشور الهى، برخى از خويشان رسول خدا سزاوارتر به برخى ديگر‌اند» (حتى از مهاجرين و يا ساير مؤمنان). بعد از حسين امامت به على بن الحسين رسيد (كه تنها بازمانده او بود) و بعد از على بن الحسين به محمد بن على رسيد (كه از فرزندان ديگرش بزرگتر بود).

امام صادق عليه السلام فرمود:: رجس و پليدى زائيده شك و بى‏اعتقادى است. به خدا سوگند كه ما در باره پروردگار خود هرگز شك نمى‏كنيم.

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص287 ـ 288، (بَابُ مَا نَصَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولُهُ عَلَى الْأَئِمَّةِ ع وَاحِداً فَوَاحِدا)،‌ ح1، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.

در روايت فوق براى متن روايت دو سند ذكر شده‌است، و در پايان روايت مرحوم شيخ كلينى چهار سند ديگر را نيز براى روايت ابو بصير ذكر كرده و مى‌گويد:

 مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَالْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ وَعِمْرَانَ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام مِثْلَ ذَلِكَ.

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص287 ـ 288، (بَابُ مَا نَصَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولُهُ عَلَى الْأَئِمَّةِ ع وَاحِداً فَوَاحِدا)،‌ ح1، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.

      جدا سازي چهار سند اخير روايت:

براى اين‌كه تشخيص چهار سند اخير روايت براى خوانندگان محترم آسان شود،‌ ناچاريم سندها را كه در عبارت فوق آمده به صورت مجزا ذكر كنيم؛ زيرا اگر كسى به فنون علم رجال وارد نباشد، تشخيص سند ها براى او غير ممكن خواهد بود:

سند سوم روايت به اين شرح است:

 محمد بن يحيي،‌ عن احمد بن محمد بن عيسي، عن الحسين بن سعيد،‌ عن النضر بن سويد،‌ عن يحيي بن عمران، عن ايوب بن الحر، عن ابو بصير الاسدي عن ابي عبد الله عليه السلا.

سند چهارم روايت به اين شرح است:

محمد بن يحيي،‌ عن احمد بن محمد بن عيسي، عن محمد خالد، عن النضر بن سويد....

سند پنجم روايت به اين شرح است:

محمد بن يحيي،‌ عن احمد بن محمد بن عيسي، عن محمد خالد، عن النضر بن سويد،‌ عن يحيي بن عمران الحلبي،‌ عن عمران بن علي الحلبي، عن ابو بصير الاسدي عن ابي عبد الله عليه السلام.

سند ششم روايت به اين شرح است:

محمد بن يحيي،‌ عن احمد بن محمد بن عيسي، عن الحسين بن سعيد، عن النضر بن سويد،‌ عن يحيي بن عمران الحلبي،‌ عن عمران بن علي الحلبي، عن ابو بصير الاسدي عن ابي عبد الله عليه السلام.

              بررسي سند روايت

همانطورى‌كه مشاهده مى‌شود روايت فوق از ابو بصير با شش سند معتبر نقل شده است. براى اثبات صحت اين روايت با توجه به رعايت اختصار، در اين قسمت سند اول و ششم را از نظر رجالى بررسى مى‌كنيم:

       سند اول روايت:
1. علي بن ابراهيم بن هاشم:

على بن ابراهيم يكى از بزرگان شيعه و استاد كلينى است كه در اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهام مى‌زيسته و مرحوم كلينى روايت فراوان از ايشان نقل كرده‌است. با توجه به نكته فوق ايشان احتياج به توثيق هم ندارد؛ اما از آنجايى‌كه سخن مستدل شود تصريح كلام نجاشى استاد شيخ طوسى را در باره ايشان ذكر مى‌كنيم.

نجاشى در رجالش مى‌نويسد:

علي بن إبراهيم بن هاشم أبو الحسن القمي، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب...

على بن ابراهيم قمى، شخص موثق در روايت، پا برجا در علم روايت، مورد اطمينان و اعتماد و داراى مذهب صحيح...

النجاشي الأسدي الكوفي، ابوالعباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس (متوفاى450هـ)، فهرست أسماء مصنفي الشيعة المشتهر ب‍ رجال النجاشي، ص260، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ.

و توثيق شيخ براى ما كافى است و نيازى به آوردن سخنان ديگر علماى رجال نيست.

2. محمد بن عيسي بن عبيد:

در باره محمد بن عيسى بن عبيد اختلاف اقوال است. نجاشى از بزرگان علماى رجال ايشان را ثقه مى‌داند و مى‌نويسد:

محمد بن عيسى بن عبيد بن يقطين بن موسى مولى أسد بن خزيمة، أبو جعفر، جليل في (من) أصحابنا، ثقة، عين، كثير الرواية، حسن التصانيف..

محمد بن عيسى بن عبيد ... شخصى گرانقدر از شيعيان،‌ موثق، مشهور و جا افتاده،‌ داراى روايات فراوان و كتاب هاى نيكو.. است.

النجاشي الأسدي الكوفي، ابوالعباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس (متوفاى450هـ)، فهرست أسماء مصنفي الشيعة المشتهر ب‍ رجال النجاشي، ص333، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ.

اما شيخ طوسى رحمة‌ الله عليه ايشان را در رجالش تضعيف كرده و تضيعف خودش را هم مستند به گفتار قميين كرده و مى‌نويسد:

محمد بن عيسى بن عبيد اليقطيني، يونسي، ضعيف علي قول القميين.

محمد بن عيسى بن عبيد يقطينى يونسى؛ بنا بر گفتار قميون ضعيف است.

الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاى460هـ)، رجال الطوسي، ص391، تحقيق: جواد القيومي الأصفهاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الأولى، 1415هـ.

مرحوم آيت الله العظمى خويى، در ابتدا محمد بن عيسى را از طريق بررسى استاد و شاگرد اين‌گونه معرفى كرده‌است:

محمد بن عيسى بن عبيد: وقع بهذا العنوان في إسناد كثير من الروايات، تبلغ مائة وثلاثة وستين موردا ....

وروى عنه أحمد بن محمد، وأحمد بن محمد بن خالد، وأحمد بن محمد بن عيسى، والحسن بن علي الهاشمي، وسعد بن عبد الله، وسهل بن زياد، وعبد الله ابن جعفر الحميري، وعلي بن إبراهيم، وعلي بن إبراهيم بن هاشم.

و در پايان مى‌گويد: اين شخص متحد با شخص بعدى است كه ذكر مى‌شود:

أقول: هذا متحد مع من بعده.

الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج18، ص116، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

آيت الله خويى در عنوان بعدى «محمد بن عيسى بن عبيد اليقطيني» ابتدا كلام نجاشى را بر توثيق محمد بن عيسى بن عبيد، ذكر كرده و بعد به تضعيف شيخ طوسى نيز اشاره نموده و سپس كلام شيخ را اين‌گونه نقد كرده‌است:

والوجه في ذلك، أن تضعيف الشيخ كما هو صريح كلامه هنا وفي فهرسته، مبني على استثناء الصدوق وابن الوليد إياه، من جملة الرجال الذين روى عنهم صاحب نوادر الحكمة، والذي ظهر لنا من كلامهما، أنهما لم يناقشا في محمد بن عيسى بن عبيد نفسه، فإنما ناقشا في قسمين من رواياته، وهما: فيما يروي صاحب نوادر الحكمة عنه بإسناد منقطع، ... وأما في غير ذلك فلم يظهر من ابن الوليد ولا من الصدوق ترك العمل بروايته.

والذي يكشف عن ذلك: أن الصدوق - قدس سره - تبع شيخه ابن الوليد في الاستثناء المزبور، فلم يرو في الفقيه ولا رواية واحدة، عن محمد بن عيسى، عن يونس، وقد روى فيه عن محمد بن عيسى، عن غير يونس، في نفس الكتاب في المشيخة في نيف وثلاثين موضعا غير ما ذكره في طريقه إليه، وهذا أقوى شاهد على أن الاستثناء غير مبتن على تضعيف محمد بن عيسى بن عبيد نفسه، وإنما هو لأمر يختص برواياته عن يونس، وهذا الوجه مبني على اجتهاد ابن الوليد ورأيه، ووجهه عندنا غير ظاهر.

والمتحصل: أن ابن الوليد، والصدوق، لم يضعفا محمد بن عيسى نفسه، ولم يناقشا فيه، وقد روى ابن الوليد نفسه، عن الصفار، عن محمد بن عيسى بن عبيد، عن غير يونس، .... وفي طريق الصدوق إلى محمد بن عيسى بن عبيد، هنا، ولكنه لا يروي ما يرويه محمد بن عيسى، عن يونس، بطريق منقطع، أو ما ينفرد بروايته عنه، إلا أن الشيخ - قدس سره - قد غفل عن خصوصية كلام ابن الوليد، وتخيل أن ترك ابن الوليد رواية ما يرويه محمد بن عيسى بن عبيد، عن يونس، بإسناد منقطع، أو ما ينفرد بروايته عنه، مبتن على ضعف محمد ابن عيسى، فحكم بضعفه تبعا له، ولكن الامر ليس كما تخيل، وإنما الاستثناء مبني على اجتهاد ابن الوليد ورأيه، وأما الصدوق - قدس سره - قد صرح بأنه يتبع شيخه، فلا يروي عمن ترك شيخه الرواية عنه،

.... فالمتلخص أن ابن الوليد، والصدوق لم يضعفا الرجل، وأما الشيخ فلا يرجع تضعيفه إياه إلى أساس صحيح، فلا معارض للتوثيقات المذكورة.

الامر الثاني: أن الشيخ نسب القول بغلو محمد بن عيسى بن عبيد إلى قائل مجهول، والظاهر أن هذا القول على خلاف الواقع، لقول ابن نوح أنه كان على ظاهر العدالة والثقة، وقد عرفت من كلام النجاشي وغيره جلالة الرجل من دون غمز في مذهبه.

دليل تضعيف محمد بن عسيى توسط شيخ، همانگونه كه در فهرست نيز تصريح كرده، استثناء شيخ صدوق و استادش ابن وليد (از رجال نوادر الحكمه) است. آنچه كه از كلام آنها ظاهر مى‌شود اين است‌كه شيخ صدوق و ابن وليد در خود محمد بن عيسى مناقشه نكرده‌اند؛ بلكه در دو قسم از رواياتش مناقشه كرده‌اند: آنها در روايات او كه صاحب نوادر الحكمه با سند منقطع از ايشان روايت كرده مناقشه نموده‌اند. ... اما در غير اين روايت ابن وليد و شيخ صدوق اين‌گونه نبوده‌اند عمل به روايت او را ترك كرده باشند.

آنچه براى من كشف مى‌شود اين است كه شيخ صدوق رحمة‌ الله عليه در اين استثناء از استادش ابن وليد پيروى كرده؛ از اين جهت در من لا يحضره الفقيه حتى يك روايت از محمد بن عيسى از يونس روايت نكرده بلكه در مشيخه همان كتاب سى و چند...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط س.ع.م